سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
1 2 3 4 >

93/2/5
10:48 ص

حضرت حجت‌الاسلام والمسلمین سید علی خامنه‌ای در یک مصاحبه اختصاصی با خبرنگار جمهوری اسلامی شرکت کرد و به سوالات ما درباره‌ی مسائل مربوط به جتگ تحمیلی عراق علیه ایران پاسخ گفت. ابتدا خبرنگار ما در مورد شروع جنگ و عواملی که موجب آغاز آن شد سوال کرد، حجت‌الاسلام والمسلمین خامنه‌ای در جواب گفتند:

عوامل شروع جنگ

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

عوامل شروع این جنگ تحمیلی ازسوی عراقrozname، آمیخته‌ای است از انگیزه‌های امپریالیستی و استکبار جهانی از یک طرف، و هدف‌های جاه‌طلبانه و بلند‌پروازانه ازسوی صدام و دستگاه رهبری عراق از طرف دیگر. این دو باهم ترکیب شد و این جنگ را به وجود آورد. 

ما درباره‌ی این علل و عوامل در سخنرانی‌ها و گفتار‌ها به‌طور مفصل صحبت کرده‌ایم. به‌طور خلاصه می‌شود گفت که هدف استکبار و امپریالیستی، سقوط رژیم جمهوری اسلامی و شکست انقلاب اسلامی در ایران، با هدف جاه‌طلبانه‌ی بعثی‌های عراق مبنی بر سیادت بر خلیج فارس و کنترل قدرت‌های پیرامون خلیج، دست به دست هم داده‌اند و این جنگ را تدارک دیدند. البته جنگ اگر‌چه به‌طور رسمی و همه‌جانبه از روز 31 شهریور 59 آغاز شد، اما از 15 روز قبل از آن، جنگ به‌طور ناقص ازسوی عراق شروع شده بود و از یکسال پیش از آن نیز تجاوز‌های مرزی عراق و نفوذ‌های هوایی و زمینی‌اش به مرز‌های ما شروع شده بود. اما آن‌گاه که مردم و دنیا در جریان قرار گرفتند، شروع جنگ در 31 شهریور بود که به‌صورت هم‌زمان، چند شهر ما را بمباران کردند. یعنی به چند شهر ما حمله‌ی هوایی کردند و واحد‌های زمینی عراق هم از سراسر مرز، از شمال و جنوب وارد مرز شدند و در همان چند روز اول، در جا‌هایی، تا شصت، هفتاد کیلومتر جلو آمدند. این ماجرای آغاز جنگ و اجمالی از عوامل آن بود.

برادر خامنه‌ای در رابطه با وضع جبهه‌ها در اوایل جنگ اظهار داشت:

وضعیت جبهه‌ها در مدتی که من آنجا بودم یکسان نبود. روزی که به جنوب رفتم، وضعیت بسیار بد بود. نمی‌شود گفت «بد»؛ اصلاً غم‌انگیز بود و همین هم عامل رفتن ما به جبهه بود. چون دیدیم یگان‌های زمینی یارای ایستادگی ندارند و سپاه پاسداران هم آمادگی کامل ندارد و ممکن است که شهر‌های بزرگ اهواز و دزفول از دست برود. من از امام اجازه گرفتم که به جنوب بروم و مردم را برای مقابله بسیج کنم. راز رفتن ما این بود. در آن جلسه‌ای که من رفته بودم مسئله را در میان بگذارم و از ایشان اجازه بگیرم، امام هم به‌جای اجازه، به من تکلیف کردند. یعنی گفتند برو، که من امیدوار نبودم که آن‌طور به این صراحت و خوبی به من تکلیف کنند. در همان جلسه مرحوم شهید چمران هم آمده بود. او ظاهراً برای اجازه گرفتن به این معنی نیامده بود. اما من وقتی اجازه گرفتم، او رو به امام کرد و گفت: پس اجازه بدهید من هم بروم. امام فرمودند که مانعی ندارد. بعد بلافاصله از منزل امام بیرون آمدیم. پیش‌ازظهر بود. باهم قرار گذاشتیم که بعد‌از‌ظهر همان روز به اهواز برویم. البته من زود‌تر می‌خواستم بروم. او گفت من دو، سه ساعت کار دارم. چند تا دوست و آشنا و بچه‌ها را می‌خواهم با خودم بیاورم و تجهیزاتی را هم می‌خواهیم آماده کنیم؛ بعد‌از‌ظهر می‌رویم. من هم قبول کردم که به نظرم ساعت سه، چهار بود که از فرودگاه مهرآباد، ما به اتفاق مرحوم چمران و عده‌ای از دوستان و همراهان ایشان و چند نفری با بنده، به طرف اهواز حرکت کردیم.

من اهواز نرفتم که برگردم و واقعاً فکر می‌کردم که دیگر به تهران باز نخواهم گشت. به این برادران پاسدار و محافظی که با من بودند گفتم که: برادرها! من دیگر با شما خداحافظی می‌کنم و با شما کاری ندارم، شما به دنبال کار خود بروید؛ من در حال رفتن به اهواز هستم. آنها ناراحت شدند و بعد گفتند که ما هم اصلاً می‌خواهیم به جبهه بیاییم، با شما کار نداریم. چون من آنان را نمی‌بردم، گفتند ما می‌خواهیم بجنگیم و حالاکه تو هم می‌روی، ما هم می‌آییم به آنجا، منتها به جبهه می‌رویم. گفتم خیلی خب، اگر این طور است اشکال ندارد. آنها را با این عنوان که بروند در جبهه بجنگند، با خود بردم. چون دیگر من محافظتی لازم نداشتم، چون برای میدان جنگ می‌رفتم.

بعد هم که به اهواز رسیدیم، همان شب اول به عملیات رفتیم. سر ‌شب بود که وارد اهواز شدیم، تاریکی مطلق بود. به ستاد لشکرِ آنجا رفتیم. من با عوامل نظامی و مسئولین استان آشنا شدم. با بعضی هم قبلاً آشنا بودم. وضع بسیار بد بود. ما آن شب تا صبح نخوابیدیم و بعد با مرحوم چمران و چند نفر دیگر برای عملیات دستبرد و نفوذ رفتیم. البته چند ساعتی گشتیم و چیزی به دستمان نیامد و برگشتیم. غرض این است که آن‌وقت‌ها وضع جبهه بسیار بد بود. ما نه نیروی انسانی و نه تجهیزات داشتیم؛ دشمن هم شصت، هفتاد کیلومتر داخل خاک آمده بود. دشمن تا اهواز حدود هفده، هجده کیلومتر بیشتر فاصله نداشت. از این جهت روحیه‌ی نظامی‌ها و کلاً مردم هم یک روحیه‌ی گرفته‌ای بود. نمی‌گویم روحیه‌ی باخته، اما به‌هرحال گرفته و غمگین بود. ولی به‌تدریج وضع فرق کرد. یک مقداری نیرو‌ها بهتر و منسجم‌تر شدند و تجهیزات هم کامل‌تر شد. شورای عالی دفاع بعد از چند هفته به دستور امام تشکیل شد و کار‌ها روی غلتک افتاد. بنابر‌این وضع جبهه‌ها همیشه یکسان نبود، یعنی بعضی اوقات خوب و گاهی بد بود.

جواب شورای عالی دفاع به هیئت‌های صلح

نماینده‌ی امام در شواری عالی دفاع در مورد سفر هیئت‌های صلح به ایران گفت:

صدام تصور می‌کرد که تا قبل از پایان اولین هفته‌ی جنگ، جنگ را خواهد برد و خودش را همان اندازه آماده کرده بود و نه بیشتر. بعد که اولین هفته و دومین هفته گذشت، دید نه! مثل اینکه ایرانی‌ها دارند مقاومت می‌کنند، دارند بسیج عمومی و توده‌ای می‌کنند. برایش وحشت ایجاد شد. از همان هفته دوم و سوم بود که دم از صلح زد و گفت: ما حاضریم صلح کنیم، ایرانی‌ها حاضر به صلح نیستند! دستگاه‌های بین‌المللی هم منتظر این بودند که بهانه‌ای پیدا کنند و به ایران و انقلاب اسلامی حمله کنند، فوراً این حرف صدام را گرفتند و شروع شد. میانجی‌های صلح یکی بعد از دیگری آمدند و رفتند. البته وقتی که میانجی‌ها می‌آمدند، بعضی از عناصری که در شورای عالی دفاع شرکت داشتند که روحاً خیلی انقلابی فکر نمی‌کردند، حالشان تغییر می‌کرد و پایشان شل می‌شد. می‌گفتند وسایل نداریم. صلح به دهنشان مزه می‌کرد. اما بعضی از عوامل داخلی شورای عالی دفاع می‌گفتند نه! محکم همان حرف آخر را اول می‌زدند. لذا در شورای عالی دفاع پاسخی که به همه‌ی این هیئت‌ها داده شد، متضمن یک جمله‌ای بود که آن جمله را قهراً عراق قبول نمی‌کرد. آن جمله این بود که متجاوز تا در خاک ماست، حق پیشنهاد مذاکره ندارد؛ از خاک ما بیرون برود تا بعد معلوم شود که آیا مذاکره خواهیم کرد یا نه. به اولاف پالمه همین را گفتیم. به وزیر خارجه‌ی کوبا نیز همین را گفتیم. به هیئتی که از کنفرانس اسلامی آمده بودند هم همین را گفتیم. به یاسر عرفات نیز همین را گفتیم. این حرف اول و آخر ما بود. حرف منطقی هم هست. دنیا آن را می‌فهمد و قبول می‌کند.

کلاً من شخصاً به هیئت‌های صلح هیچ‌گاه خوشبین نبوده‌ام و هرگز فکر نکرده‌ام که اینها واقعاً برای اینکه صلح به‌عنوان یک ارزش در منطقه مستقر شود، می‌آیند. همیشه برای کوشش‌ها و اصرار‌های اینها، انگیزه‌های استعماری‌ـ‌استکباری را مشاهده کرده‌ام. دلیل من هم همین است که در این مذاکرات، اینها، از قبول واضح‌ترین حقایق خودداری می‌کردند. حتی ما در آن هیئتی که ازسوی کنفرانس اسلامی آمده بودند و سکو توره سخنگویشان بود، با اصرار زیادی مسئله تجاوز را مطرح می‌کردیم؛ او در پاسخ ما می‌گفت که عدل مطلق هرگز در دنیا پیش نمی‌آید. گویا به ما می‌خواست بگوید که شما بالاخره یک مقدار ظلم را تحمل کنید، مقداری تجاوز را تحمل کنید. حرف به این واضحی که ما می‌گفتیم: متجاوز در خاک ماست، ما هم از شما کمک نخواستیم و خودمان می‌توانیم آنها را بیرون کنیم؛ شما چرا مانع می‌شوید و چرا مزاحمت ایجاد می‌کنید؟ حرف به این روشنی را اینها نمی‌فهمیدند. اگر ما از آنها کمک خواسته بودیم، حق بود که ما را نصیحت کنند که «حالا اگر مقداری از خاک شما در دست آنها می‌ماند، بماند»، ولی ما که از کسی کمک نخواسته بودیم. آنها بودند آمده بودند و می‌گفتند بیاید صلح کنیم. ما می‌گفتیم بسیار خب. شما با ما هم صدا شوید که متجاوز از خاک ما بیرون برود تا بعد راجع‌به صلح بحث کنیم؛ ما که جنگ طلب نیستم، آتش افروز نیستیم.

بنابراین من چون می‌دیدم که این هیئت‌ها از این حقیقت، به این وضوح و بیان صراحت تغافل می‌کنند، نمی‌توانستم قبول کنم که اینها نظرشان خالص و ایجاد صلح است، و همیشه پشت حرف‌ها و فلسفه‌بافی‌های اینها و خیرخواهی‌های اینها (حتی در عناصری که علی‌الظاهر سابقه انقلابی هم دارند) انگیزه‌های استکباری را مشاهده کرده‌ام. من جزء عناصری بودم که همیشه به اینها نه گفته‌ام و در شورا هیچ‌وقت نرمش و انعطاف نسبت به این هیئت‌ها نشان ندادم.

سپس خبرنگار ما از آیت‌الله خامنه‌ای خواست که از خیانت‌های بنی‌صدر در رابطه با جنگ بگوید. وی در پاسخ اظهار داشت:

اگر ما راجع‌به کار‌های بنی‌صدر بخواهیم بحث کنیم، خیلی مشروح و مفصل است. لیکن من دوست دارم که با تیتر خیانت‌ها شروع نکنم تا بتوانیم خیلی راحت‌تر و آسان‌تر صحبت کنیم. ما می‌توانیم حوادثی را که بنی‌صدر در آنها نوعی دخالت داشته، بگوییم و استتناج اینکه خیانت هست یا نیست را، بر عهده‌ی خودِ مردم واگذار کنیم و ما درباره‌اش قضاوت نکنیم.

خونین‌شهر می‌توانست سقوط نکند

مهمترین چیزی که در این مورد همیشه به ذهنم می‌گذشت، مسئله‌ی خونین‌شهر است. خونین‌شهر می‌توانست سقوط نکند و بنی‌صدر به نظر من کوتاهی کرد. ما در خونین‌شهر نیروی منظم آماده‌به‌کار نداشتیم. عده‌ای سپاه پاسدار، عده‌ای تکاور نیروی دریایی، عده‌ای نیروی‌های داوطلب مخلوط بدون فرماندهی واحد و انسجام کار می‌کردند. یک واحد نظامی، از قبل هم آنجا داشتیم که متلاشی شده بود. تانک‌هایش هرکدام گوشه‌ای افتاده بود. بعضی در اختیار دشمن قرار گرفته بود و از لحاظ کارایی صفر بود. من همان‌وقت پیشنهاد کردم که ما یک واحد منظم به خونین‌شهر بفرستیم که راه ما بین خونین‌شهرـ‌شلمچه را ببندد و نگذارد دشمن ـ که مرتباً به وسیله نیرو‌های ما رانده می‌شد و تا شلمچه پس می‌نشست و باز فردا باز می‌گشت یا شب برمی‌گشت ـ دیگر برگردد. این پیشنهاد من بود. بنی‌صدر این حرف را نه فقط نشنیده می‌گرفت، بلکه تحت‌تاثیر اظهارنظر‌هایی که چند نفر دور و برش بودند، مسخره می‌کرد. من حاضرم در یک محضر نظامی که کارشناسان نظامیِ بی‌طرف باشند، ثابت کنم همان‌طوری که ما اهواز را نگه داشتیم و اهواز تصرف نشد، همان‌طور می‌توانستیم خونین‌شهر را نگه داریم و تصرف نشود.

این در سرنوشت جنگ تاثیر مهمی داشت. برای پرستیژ سیاسی عراق گرفتن خونین‌شهر بسیار ارزشمند بود و برای پرستیژ سیاسی ما از دست دادن آن بخش از خونین‌شهر بسیار خسارت بار. ما می‌توانستیم از خسارت جلوگیری کنیم. بنی‌صدر مسئله را ندیده گرفت. او فریاد‌هایی را که از داخل خونین‌شهر بلند بود و در اهواز به گوش ما می‌رسید و می‌دانستیم، نشنیده گرفت. همان‌طور که در بحث‌های مربوط به عدم کفایت او در مجلس گفتم و از خاطرات خودش نقل کردم (خاطرات منتشر نشده‌اش) او کسانی که از آنجا فریاد می‌کشیدند و طلب کمک می‌کردند را با تشر و با تمسخر ساکت می‌کرد. خلاصه‌ی حرفش این بود که شما که در جریانات سیاسی در آن جریان دیگر قرار دارید، حالا هم از خرمشهر دفاع کنید! با اینکه فرمانده‌ی کل قوا بود و مسئول کار، و ارتش در اختیارش بود. این مهم‌ترین چیزی بود که از کار ‌های بنی‌صدر یادم هست؛ و از چیز‌هایی که برای ملت ما خسارت بار بود. از این قبیل البته باز هم وجود دارد که لزومی ندارد حالا شرح و تفصیل بدهم.

امام جمعه تهران درمورد نجات آبادان و تأثیر سخنان امام در این رابطه و چگونگی نجات این شهر گفت:

آبادان در معرض حمله و خطر بود، مثل خونین‌شهر. منتها همین تأکید امام که تکلیف شرعی کردند مبادا آبادان سقوط بکند، نیرو‌های رزمنده را در آنجا تقویت کرد. البته در آبادان، سپاهِ آن‌روز کمیتاً و کیفیتاً برتر از ارتش بود. بعداً ارتش هم در آبادان مستقر شد و در یک مرحله که نیرو‌های دشمن از بهمنشیر عبور کردند و وارد جزیره آبادان شدند، بسیجِ توده‌ای مردم و شرافت نظامی عده‌ای از نظامیان ما، حماسه آفرید و عراقی‌ها را در جایی که واقعاً بیرون کردن دشمن از آنجا بسیار دشوار بود، کوبیدند. عده‌ای را کشتند و تار‌و‌مار کردند، عده‌ای را به داخل رودخانه انداختند، و عده‌ای هم که توانستند فرار کردند. عامل اصلی در حفاظت از آبادان همان فرمان امام بود و داغی که از سقوط نیمی از خونین‌شهر در دل برادران وجود داشت.

خاطرات جنگ

نماینده مردم تهران راجع‌به خاطرات خویش از جنگ اظهار داشت:

من خاطرات خوبی از جنگ دارم. این خاطرات به چند دسته تقسیم می‌شود: یک دسته مربوط به پیروزی‌ها و پیشرفت‌های ماست. در آن لحظاتی که ما پیشرفتی داشتیم و نیرو‌های ما، دشمن را می‌کوبیدند یا از یک خطر بزرگ جلوگیری می‌شد، لحظات، خیلی هیجان‌انگیز بود. من در بعضی از این مراحل بودم و از نزدیک دیدم. از جمله روز حمله‌ی 15 دی، از آن جمله است. یا آن روزی که در اوایل جنگ، در مهر ماه یا اوایل آبان بود شنیدیم عراق در حال حمله به تپه‌های فولی‌آبادِ اطراف اهواز است و ما همگی، خودمان، چهل، پنجاه نفر برای حراست آن مناطق و مناطق دیگر به آنجا رفتیم.

یک دسته از این خاطرات، مربوط به مشاهده‌ی روحیه‌های بسیار خوبی است که از رزمندگان مشاهده کرده‌ایم؛ چه رزمندگان ارتشی، چه برادران سلحشور سپاه و چه نیرو‌های غیر ارتش و سپاه. از جمله همان واحدی که خود ما در آن بودیم، یعنی «جنگ‌های نامنظم» که مرحوم شهید چمران و بنده مشترکاً آن واحد را به وجود آوردیم. در میان این تاریکی‌ها و غبار کدورت‌هایی که از اشغال سرزمین‌مان فضا را گرفته بود، از بزرگواری‌ها و ایمان‌هایی که این برادران از خود نشان دادند گاهی واقعاً یک برق‌هایی می‌زد که من در این زمینه، خاطرات خوبی دارم.

از جمله، خاطره‌ی آن افسری است که پیش من آمد (شب‌های اولی بود که ما به اهواز رفته بودیم) و با گریه از من خواست که من او را هر شب با خودم ببرم. چون هر شب برای نفوذ و دستبرد می‌رفتیم و او می‌دید که ما هر شب با مرحوم چمران می‌رویم. یک عده‌ای از ده تا بیست نفر به طرف دشمن می‌رفتیم. یک شب گریه کرد و گفت که مرا هم همراه خودتان ببرید که شاید بتوانم شهید شوم. یا در همین عملیات شبانه، در یکی از واحد‌های خودمان در حال گشتن بودم که دیدم پهلوی تانک، آن درجه‌دارِ محافظِ تانک ایستاده است و در حال خواندن نماز شب است، ساعت حدود سه، سه‌و‌نیم نصفِ شب بود.

برادران سپاه هم که وضع‌شان معلوم است، اصلاً به طرف شهادت پرواز می‌کردند. در همین واحدی که خود ما بودیم (واحد جنگ‌های نا‌منظم) بچه‌هایی بودند که به قدری شهادت‌طلبی و در راه خدا حرکت کردن در کار‌‌هایشان آشکار بود که انسان می‌دانست که گویا اینها شهیدند. چند نمونه از اینها داشتیم. آن شبی که قرار بود فردایش به سوسنگرد حمله کنیم، یا آن دفعه‌ای که سوسنگرد را گرفتیم که دیگر بعد از آن عراقی‌ها نتوانستند به سوسنگرد نزدیک شوند. بار آخر در محرم، من و دکتر چمران و دیگران، از ستاد لشکر برگشته بودیم، خسته و کوفته و بحث‌کرده، کار‌ها لنگ شده بود و ما داشتیم با مرحوم دکتر چمران ـ درحالی‌که در گوشه‌ی اتاقی در حال استراحت نشسته بودم ـ بحث می‌کردیم که فردا صبح چه کار کنیم، چگونه حرکت کنیم، کِی حرکت کنیم و کی برود؟ یک جوانی بود محافظ دکتر چمران به نام «اکبر». جوان برازنده‌ای بود، خیلی مؤدب، عاقل، پر‌هوش، قوی، شجاع، زیبا، قد بلند؛ خلاصه از همه جهت برازنده بود. پدرش یکی دوبار به اهواز آمده بود. هم پسرش آنجا کار می‌کرد و خودش پول می‌آورد می‌داد. حال پسرش که سرباز بود و کار می‌کرد و دائماً در معرض شهادت بود، هیچ، سی‌هزار تومان، چهل‌هزار تومان، برای مخارج ستاد ما پول می‌آورد. این پسر آنجا ایستاده بود، ما داشتیم صحبت می‌کردیم و او هم گوش می‌کرد. من همین‌طور که نگاه به هیکل این جوان کردم، دیدم مثل اینکه او را در حال شهادت می‌بینم، اصلاً نور شهادت را گویا در همه وجنات او دیدم. از او خوشم آمد. گفتم اکبر جان بنشین پهلوی ما. گفت من هستم خدمتتان و نشست. داشتند زحمت می کشیدند برای واحدهایی که جلو بودند و فردا قرار بود تک کنند. فردا صبح زود اکبر با چمران رفت. اینها خیلی جلو بودند، مرحوم دکتر چمران و چند نفر با اکبر خیلی جلو‌تر از واحد‌های دیگر حرکت می‌کردند. بعد چمران مجروح شد و اکبر هم شهید شد. چمران را آوردند و جسد اکبر را هم عصر آوردند. واقعاً همان‌طور که فرض می‌کردیم، همان‌طور شد. بله، اینها خاطراتی است از آن ایمان‌های تبلور‌یافته و مجسمی که آدم آنجا در انسان‌ها مشاهده می‌کرد‌.

 

]

برگرفته از سایت http://www.jahadi.ir

گردآوری :داریوش خادمی گوجانی 09132844879


  

92/12/25
8:22 ص

اگرچه همه شهدا و جانبازان و آزادگان و ایثارگران مقاوم و سربلند و عزیز، ستارگان آسمان ایران اسلامی هستند و هرکس در هر شغل و مسئولیتی که قرار دارد و نفس می‌کشد، مدیون این فداکاری‌ها و از جان‌ گذشتگی‌ها است.
در هر کشوری شناخت اسطوره‌های مقاومت برای نسل‌های آینده یک ضرورت است.

آشنایی با اسطوره‌های شهادت و مقاومت ایران اسلامی که ویژگی منحصر به فرد ایمان و معنویت را با آمادگی رزمی و دفاعی خود تلفیق کردند برای نوجوانان و جوانان کشورمان، جذاب و مفید است.

اگرچه همه شهدا و جانبازان و آزادگان و ایثارگران مقاوم و سربلند و عزیز، ستارگان آسمان ایران اسلامی هستند و هرکس در هر شغل و مسئولیتی که قرار دارد و نفس می‌کشد، مدیون این فداکاری‌ها و از جان‌ گذشتگی‌ها است.

 
 

سردار شهید "حمید باکری"

در پاییز سال 1333 در شهر ارومیه دیده به جهان گشود. در دوران مدرسه‌اش ساواک برادر بزرگ‌تر او (علی باکری) را به شهادت رساند. به همین علت از جانب پدر برای فعالیت‌های سیاسی محدودیت داشت.

بعد از اتمام دوره متوسطه به سربازی رفت و در دوران سربازی بیش‌تر با حقایق اطراف آشنا شد و بعد از اتمام سربازی به کمک برادرش مهدی و یکی دیگر از دوستانش به دانشگاه راه پیدا کرد.


فعالیت‌های انقلابی و مذهبی خود را گسترده کرد. او به سبب مشکلاتی که در ایران برایش به وجود آمده بود تصمیم گرفت از کشور خارج شود و به کشور آلمان و شهر آخن رفت.

حمید قبل از پیروزی انقلاب به ایران آمد و در تظاهرات مردمی شرکت کرد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران ارومیه درآمد. بعد از مدتی به فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر تشکیل بسیج، مسئول بسیج استان شد و با شروع غائله کردستان 150 نفر از رزمندگان سپاه را برای مقابله با ضد انقلابیون به سنندج برد.

پس از آزادسازی سنندج و مهاباد، حمید مسئول کمیته برنامه جهاد شد و بعد از شروع جنگ، حمید در عملیات‌های زیادی شرکت کرد.
از جمله فتح‌المبین، بیت‌المقدس، رمضان، والفجر چهار و... اما آخرین عملیاتی که حمید در آن حضور داشت "خیبر" بود . آقا مهدی باکری، حمید را به حضور در جبهه فرمان داد.

حمید به عنوان یکی از معاونان برادرش مهدی باکری در لشکر عاشورا در جبهه حضور یافت تا این که درحال حفاظت از پل جزیره مجنون از دست بعثی‌ها در تاریخ 6 اسفند 1362 به شهادت رسید.

روحش شاد و یادش گرامی باد.

گردآوری: داریوش خادمی گوجانی 09132844879

برگرفته از سایت باشگاه خبرنگاران جوان


  

92/12/16
8:59 ص

 

واقیموالصلوة و اتوا الزکوة و ارکعوا مع الراکعین.

 

و نماز را برپا دارید، و زکات بپردازید و با رکوع کنندگان رکوع کنید. (1)

  

قرآن کریم دستور داده تا مسلمانان نماز را به بهترین و زیباترین شکلش، که جماعت است بخوانند.

 

 حتی در قبل از اسلام، در ادیان گذشته نیز، نماز جماعت مورد تأکید خداوند بوده است.

 

روایات اسلامی در پاداش و ارزش نماز جماعت فراوان است.

 

 در حدیث معروفی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از جبرئیل نقل کرده اند، می فرمایند:

 

خداوند متعال وعده داده است که اگر عدد حاضران در نماز جماعت بیش از ده نفر باشد، اگر تمام دریاها

 

 مرکب و درخت ها قلم و جن و انس و ملائکه نویسنده شوند، نتوانند ثواب یک رکعت آن را بنویسند. (2)

 

بر اساس احادیث گهربار معصومین (علیهم السلام) رفتن به مسجد برای شرکت در نماز جماعت و درک نماز

 

 جماعت از ابتدای تکبیرة الاحرام اجر و پاداش بسیار زیادی دارد و نماز جماعت کوتاه و مختصر بر نماز

 

 طولانی برتری دارد؛ و نیز پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند:

 

«در نماز جماعت حاضر شوید، اگر چه با دشواری و سختی باشد.»

 

حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

 

« در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مردی به علت نابینایی در نماز جماعت شرکت نمی کرد.

 

 روزی به خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و عرض کرد: من نابینایم و صدای اذان را می

 

شنوم، اما کسی نیست که دستم را بگیرد و مرا به مسجد بیاورد حضرت فرمودند: طنابی از خانه تا مسجد

 

قرار بده و با آن خود را به نماز جماعت برسان.» (3)

گردآوری: داریوش خادمی

برگرفته از سایت : www.namaz-farhangi.mihanblog.com

 

 


  

92/11/23
7:59 ص

 

از دلایل حضور پرشور هرساله مردم در این راهپیمایى، تکرار خاطره 22 بهمن 57 در ذهن مردم است. مردم که تجربه پیروزى از طریق همین راهپیمایى‏ها و تجمعات را دارند، با تکرار آن به‏دنبال یادآورى آن خاطره شیرین هستند.

35 سال پیش در روز بیست و دوم یازدهمین ماه سال، انقلابى به رهبرى امام خمینى در ایران به پیروزى رسید که توانست سیطره 2500 ساله پادهشاهى را از کشور ما برکند و حکومت جمهورى اسلامى را در کشور برقرار کند. در تمام این سالها اما مردم ایران بى‏توجه به باد و باران و برف و بوران در راهپیمایى این روز خجسته در جاى جاى وطن پر گهر، شرکت کردند و در این میان هیچ مشکلى نمى‏تواند آن‏ها را از حضور در این فرصت تاریخى باز دارد.

در دنیاى امروز با توجه به نقش مؤثر رسانه در تحولات اجتماعى و سیاسى، احساس جمعى مردم بر این است که با این تجمع و راهپیمایى و انعکاس جهانى آن در رسانه‏ها مى‏تواند تفکر، اتحاد و ارزش‏هاى اسلامى ایرانى را به سراسر جهان انتقال دهند. این موضوع نیز یکى دیگر از دلایل نهادینه‏شدن راهپیمایى 22 بهمن در برنامه سیاسى و اجتماعى ملت ماست.
پس از پیروزى انقلاب اسلامى در ایران، غربى‏هایى که دیگر دستشان از سرمایه‏هاى این ملت کوتاه شده بود، شمشیر را از رو بستند و تصمیم گرفتند که با تمام قوا مقابل حکومت جمهورى اسلامى که در ایران برقرار شده بود بایستند و تمام توان خود را به‏کار گیرند تا جمهورى اسلامى نتواند روى پاى خود بایستد. تحریم‏ها از همان ماه‏هاى ابتدایى پیروزى انقلاب، علیه کشور ایران اعمال شد و غربى‏ها از هر روشى براى مقابله با ایران استفاده کردند. اما انگار تحریم به تنهایى به نظرشان کافى نبود و در سال 59 بالاخره موفق به تحریک صدام حسین براى تجاوز به خاک ایران و آغاز جنگ 8 ساله علیه ایران شدند. ایرانیان اما در مقابل حمله دشمن بر پا خاستند و نگذاشتند که یک وجب از خاک وطن به دست اغیار بیفتد و در این میان چه بسیار جوانمردانى که در جبهه‏هاى جنگ، شراب شهادت را نوشیدند و خانواده‏هاى خود را تنها گذاشتند. این‏که صدها هزار نفر براى بقاى نظام جمهورى اسلامى از چنگال دشمنان به جبهه‏هاى جنگ رفتند و دیگر هرگز به خانه‏هایشان باز نگشتند، یکى از مهم‏تر دلایلى است که ما ایرانى‏ها را به حضور پرشکوه در راه‏پیمایى 22 بمهمن‏ماه تشویق مى‏کند. از دلایل حضور پرشور هرساله مردم در این راهپیمایى، تکرار خاطره 22 بهمن 57 در ذهن مردم است. مردم که تجربه پیروزى از طریق همین راهپیمایى‏ها و تجمعات را دارند، با تکرار آن به‏دنبال یادآورى آن خاطره شیرین هستند.


چرایى حضور مردم در راهپیمایى‏هاى انقلاب‏
حضور حماسى و با شکوه مردم در راهپیمایى 22 بهمن، نماد حضور ملت مقاوم ایران در پاسدارى از ارزش‏ها و آرمان‏هاى والاى انقلاب اسلامى و دستاوردهاى آن و نشانگر اقتدار و پشتوانه مردمى نظام به‏عنوان اصلى‏ترین پشتوانه و سرمایه کشور است.
شرکت مردم بیداردل ایران اسلامى در راهپیمایى‏ها، صحنه نمایش بیدارى و هوشیارى ملت اسلامى، اتحاد و همدلى آنان و توجه به سرنوشت کشور و اعلام بیزارى از دشمنان نظام اسلامى است که از یک‏سو موجب دلگرمى و نویدى براى دوستان نظام اسلامى است و از سوى دیگر توطئه‏هاى دشمنان داخلى و خارجى انقلاب اسلامى را خنثى خواهد نمود.
اهمیت حضور مردم در راهپیمایى 22 بهمن و همه راهپیمایى‏هایى که در جهت تحکیم و تقویت نظام اسلامى است، آنگاه بیشتر آشکار مى‏گردد که به این نکته توجه داشته باشیم که انقلاب اسلامى با محور قرار دادن ارزش‏ها و اصول مترقى اسلام و طرح اسلام به‏عنوان الگویى حکومتى و عاملى که مى‏تواند سعادت مادى و معنوى بشر را تأمین کند، فرهنگ غربى را به چالش کشیده است و استکبار جهانى نیز تمام سعى و تلاش خود را به کار بسته است که از تبدیل‏شدن انقلاب اسلامى به الگویى مترقى و پیشرفته براى سایر کشورها به‏ویژه کشورهاى اسلامى جلوگیرى به‏عمل آورد و چنین وانمود کند که تنها راه پیشرفت و توسعه، در قالب فرهنگ غربى امکان‏پذیر است. بدیهى است با حضور مردم در راهپیمایى‏ها و تظاهرات و حمایت و پشتیبانى آنان از ارزش‏ها و اصول انقلاب اسلامى، توطئه آنان خنثى شده و پشتوانه مردمى نظام بیانگر عزم و اراده مردم و مسؤولان نظام براى پیمودن راه پر پیچ و خم، ساختن کشورى مترقى و توسعه‏یافته بر مبناى احکام اسلامى خواهد بود.
علاوه بر این‏که بسیارى از راهپیمایى‏هایى که در مناسبت‏هاى مختلف انجام مى‏شود، در حمایت از ملت‏هاى مظلوم و ستمدیده جهان همچون فلسطین و عراق که برخاسته از وظیفه انسانى دینى ما در حمایت از مظلومان و مستضعفان جهان مى‏باشد که موجب دلگرمى و تقویت روحیه آنان مى‏شود و نشانگر روحیه عدالت‏طلبى و ظلم‏ستیزى انقلاب اسلامى است. از این‏رو با توجه به شرایط حساس کنونى و توطئه‏هاى گوناگون دشمنان انقلاب اسلامى و بى‏عدالتى‏ها و جنایات و ظلم‏هایى که استکبار جهانى و ولیده فاسدش رژیم صهیونیستى نسبت به ملت‏هاى مظلوم انجام مى‏دهند، حضور مردم در راهپیمایى و برگزارى تظاهرات وظیفه‏اى انسانى، دینى و ملى محسوب مى‏گردد که نباید از آن غفلت نمود و یا تأثیرات آن‏را نادیده گرفت.
و اما یکى از ادله قرآنى شرکت در راهپیمایى‏ها به‏ویژه راه‏پیمایى 22 بهمن این است که خداوند در قرآن مى‏فرماید: «ولایَطئون مَوطئاً یَغیظُ الکفّار... الاّ کُتب لهم به عَملٌ صالح» (سوره توبه، آیه 120) هیچ حرکت دسته‏جمعى که کفّار را عصبانى کند، صورت نمى‏گیرد مگر این‏که براى آن، پاداش عمل صالح ثبت مى‏شود. راهپیمایى‏هایى که دشمنان اسلام و مسلمین را عصبانى کند، عمل صالح است.
این راهپیمایى‏ها (به‏خصوص اگر از طریق وسایل ارتباطى و ماهواره‏ها منعکس شود) و اگر براى هدف مقدسى صورت گیرد، نوعى حضور در صحنه، عبادت دسته‏جمعى و امر به معروف و نهى از منکر عملى و عامل تقویت روحیّه مردم و تهدید دشمن است.

پیام‏هاى راهپیمایى 22 بهمن سال 92
حضور مردم در شهرها و روستاها و حضور همه اقشار و همه گروه‏هاى اجتماعى مردم ایران باعث خواهد شد تا مسیر جدیدى در برابر دنیا گشوده شود و آن‏ها را به‏فکر وادارد که چرا اقدامات به‏ظاهر فلج‏کننده‏شان همواره نقش بر آب مى‏شود.
حماسه 22بهمن سال 1392، پیامها وکلید واژه‏هاى جدیدى را در فرهنگ سیاسى جهان خواهد گشود که تا سال‏ها تحلیل‏گران ومفسران غربى باید در کنج کتابخانه‏ها و مراکز تحقیقاتى‏شان به‏دنبال چرایى شکست تحلیل‏ها و برنامه‏هاى ضدانقلابى‏شان علیه ایران اسلامى باشند. مردم با حضور حماسى، باشکوه و بى‏نظیر خود، این «پیامها» و «کلیدواژه‏ها» را به‏دنیا منتقل خواهند کرد:
1- حساب انقلاب اسلامى و دفاع از کیان انقلاب هیچ ربطى به مسائل داخلى و شرایط کشور ندارد و حفظ انقلاب در برابر توطئه‏هاى دشمنان قسم‏خورده از کلیدى‏ترین و اصلى‏ترین وظایف مردم در برابر دشمنان است.
2- مردم ایران دقیقاً به توطئه‏هاى رنگارنگ و بنیان حرکات خصمانه دشمنان واقفند و به‏خاطر مسائل بیهوده و جزیى از انقلاب و نظام اسلامى منفک نمى‏شوند.
3- مردم سیاست‏هاى متناقض غرب و به‏ویژه آمریکا را در قبال ایران خوب درک و تحلیل مى‏کنند و لذا ماهیت پلید این توطئه‏ها براى آنان آشکار است.
4- اختلافات سیاسى واجتماعى، تبعیض‏ها، کمبودها، بداخلاقى‏هاى سیاسى، گرانى و خیلى از مشکلات اقتصادى، عاملى براى جداشدن آن‏ها از اصل انقلاب نیست.
5- مردم به دستاوردهاى همه‏جانبه انقلاب اسلامى آگاهى و وقوف کامل دارند و لذا سیاه‏نمایى‏هاى عوامل داخلى و خارجى دشمن نمى‏تواند در اعتقاد آن‏ها به درستى انقلاب 1357 خللى وارد کند.
6- مردم خوب مى‏فهمند که دشمن براى به زانو درآوردن مردم ایران طى 35 سال گذشته از انجام هیچ توطئه نظامى و غیرنظامى فروگذار نکرده و لذا اینان که امروز دم از حقوق بشر و نقض آن در ایران مى‏زنند، صداقت نداشته و نزد مردم ایران روسیاه و کارنامه سیاه‏ترى دارند.
7- نسل سوم و چهارم انقلاب که درسال 1357 به‏دنیا نیامده بودند، اینک ثمرات انقلاب اسلامى را در تمامى شئونات زندگى اجتماعى‏شان به‏شدت احساس مى‏کنند و به‏همین‏خاطر حاضر نیستند تن به فریبکارى‏هاى دشمنان بدهند که حضور میلیونى این نسل در اشکال مختلف در راهپیمایى 22بهمن امسال مؤید شکست‏خوردن برنامه‏هاى دشمن در همراه‏کردن این نسل با خودش خواهد بود.
8- مردم ایران نیک مى‏دانند که آمریکا و اذنابش با هرگونه پیشرفت علمى، اقتصادى، فرهنگى، هنرى و... مردم ایران مخالف هستند و دقیقاً برنامه براندازانه غربى‏ها را تجزیه و تحلیل مى‏کنند و براساس تحلیل‏هایشان به مقابله با دشمن برمى‏خیزند. یکى از این نمادهاى مقابله با دشمن، حضور یکپارچه در جشن ملى 22 بهمن است.
9- مردم مسلمان و انقلابى ایران به‏درستى تشخیص داده‏اند که وقوع و تحمیل تحریم‏هاى اقتصادى یک دسیسه دشمن براى تسلیم‏نمودن نظام اسلامى و تمکین از خواسته‏هاى ددمنشانه آن‏ها و لذا چنین مردم آگاه و زمان‏شناس هرگز اصول اعتقادى خود را فداى مادیات نمى‏کنند و به مقاومت و مبارزه با استکبار ادامه مى‏دهند.
10- مردم ایران بار دیگر نشان خواهند داد که با تمسک به راه و منویات «امام و رهبرى» در طى 35سال گذشته به آن حد از بصیرت و شعور سیاسى رسیده‏اند که دشمن و ترفندهاى گوناگون او را بشناسند.
در روز 22بهمن مردم نشان خواهند داد که رهبرى انقلاب، شاخص ومعیار خوبى براى آن‏ها در شناخت دشمن و برنامه‏هایش است. مردم ولایى و مؤمن ایران نیک مى‏فهمند وقتى‏که مولا و مقتدایشان مى‏فرمایند: «برنامه‏ها و پیشنهادات آمریکا حیله‏گرانه است» خودشان به‏خوبى مسیر حرکت را تشخیص مى‏دهند.
مردم بار دیگر ثابت خواهند کرد آن‏ها براى احیاء دین اسلام و نهادینه‏کردن فرهنگ شهادت و ارزش‏هاى متعالى برآمده از تعالیم قران مجید، انقلاب کرده‏اند و این مهم دقیقاً همان موضعى است که غربى‏هاى احمق و تحلیلگران نادان آن‏ها با گذشت 35 سال هنوز نتوانسته‏اند اساس آن‏را درک نمایند. مردم وقتى هشدارها و نهیب‏هاى رهبر انقلاب را بر سر ساده‏لوحان داخلى که فریب نقشه‏هاى دشمن را مى‏خورند مى‏ببیند، عزمشان را جزم مى‏کنند تا رهبرشان تنها نماند و غربى‏ها یادشان مى‏رود که این مردم سالهاست که فریاد مى‏زنند: «ما اهل کوفه نیستیم على تنها بماند».
حماسه و اقیانوس مواج مردمى بار دیگر نشان خواهد داد که غربى‏ها آنقدر کور و کر هستند که این شعار کلیدى انقلاب اسلامى را نتوانسته‏اند درک و تحلیل کنند و همواره فکر مى‏کنند با واردکردن فشارهاى مضاعف بر مردم مى‏توانند آن‏ها را بر ترک و جدا کردنشان از انقلاب وادار نمایند.
مردم ایران وقتى مى‏بینند که «موساد، سیا وMI6 » در روز روشن، دانشمندان و جوانان مؤمن و متعهد ما را با ترورهاى کور و وحشیانه به شهادت مى‏رسانند، دقیقاً درمى‏یابند که در زیر دستکش مخملین غرب، پنجه‏هاى آهنین آن‏ها مخفى شده است. حال با این اوصاف و این همه تضاد و تناقض رفتارى غربى‏ها و در رأس آن‏ها آمریکا، چگونه انتظار دارند که مردم حرف‏ها و برنامه‏هایشان را باور نمایند؟
مردم بزرگ ایران خواهند آمد تا همین حرفها را با حضورشان بگویند. مى‏آیند تا به جهانیان بفهمانند انقلاب اسلامى ایران با زیربناهاى مادى بنیان گذاشته نشده که با سیل‏هاى ویرانگر و فشارهاى مادى هم از بین برود. مردم مى‏گویند آمده‏ایم تا از دین خدا حفاظت کنیم، مردم مى‏گویند ما فرزندان حسینیم و امروز در عرصه کارزار آمده‏ایم تا «کارى زینبى» انجام بدهیم.
مگر غیر از این است که دخت گرامى فاتح خیبر با فریاد سهمگینش کاخ یزیدیان را به لرزه در آورد و اگر زینب(س) نبود، کربلا در کربلا مى‏ماند و حرکت زینب‏گونه مردم ایران این خواهد بود تا هرچه فریاد دارند بر سر استکباریون ریز و درشت بکشند تا بدانند مردم ایران فرزندان عاشورا و کربلا هستند، مردم ایران براى رشد و نمو این انقلاب، خون عزیرترین و رشیدترین جوانانشان را داده‏اند و مگر مى‏شود این خون‏هاى با ارزش را با دلارهاى کثیف معامله و معاوضه نمود؟
حیف است این مقاله را بدون اشاره به نوشته یک جوان ایرانى که این هفته در وبلاگش آورده به پایان ببریم که نوشته است:
بسم الله الرحمن الرحیم‏
در محله ما یک ارمنى هست که فرزندش در جبهه به شهادت رسیده است؛ در «جبهه سومار».
ارمنى‏ها به شهید مى‏گویند؛ «ناهاراک».
«سامسون» که حالا به مرز 78 سالگى رسیده است، هر سال با عکس پسرش که خودش در «دوکوهه» از او انداخته، مى‏آید راهپیمایى.
من به دین سامسون کارى ندارم، عاشق آزاده‏بودنش هستم.
همیشه با افتخار مى‏گوید؛ خامنه‏اى زمانى که رئیس جمهور بود آمد منزل ما؛
و در دیوار نانوایى ماشینى‏اش عکسى از این دیدار آویزان کرده.
او مى‏گوید؛ من مسلمان نیستم اما با شعار «جمهورى ایرانى» مخالفم؛ اگر سایه اسلام بالاى سر ایران نباشد، ما ارمنى‏ها در کدام خانه، به‏جز خانه «باب الحوایج، قمر بنى‏هاشم» حوایج‏مان را بگیریم.
آقاى اوباما! بفرما، این هم از ایرانى غیر مسلمان.
سامسون، هم‏کیش تو نیست، حوارى عیسى است و عیسى هم مثل موسى مثل ابراهیم مثل نوح در آیین محمد است؛ در دین ماست.
و سامسون از هر کیشى که باشد تو را در این سه‏شنبه مات مى‏کند!
منبع: تسنیم و سایت پایگاه خبری تحلیلی ندای انقلاب

جمع آوری: داریوش خادمی گوجانی

 


  

92/8/27
9:41 ع

در این ایام فرصت خوبی است که شناخت خودمان را نسبت به مکتب عاشورا و مکتب حسینی عمق ببخشیم و سؤال هایی را که درباره ی مسائل مربوط به قیام ابی عبدالله در اذهان همه به خصوص در اذهان نوجوانان و جوانان پدید می آید، مورد بحث قرار دهیم، تا معرفت همه ما، به ویژه جوانان عزیز نسبت به سالار شهیدان (ع) و قیام بزرگ او بیشتر شود، و بتوانیم در سایه معرفت بیش تر، هم برای دنیای خود و هم برای آخرتمان بهره ی بیش تری ببریم. در نظر می گیریم.

نوجوانی را که تازه به رشد فکری رسیده است و می خواهد همه ی مسائل و پدیده های اجتماعی و آنچه را در اطرافش می گذرد بفهمد، و علت آن ها را درک کند، تا ارزیابی روشنی از مسائل و پدیده های پیرامون خود داشته باشد. نوجوان در ایام محرم می بیند جلساتی تشکیل می شود، مردم لباس سیاه می پوشند، پرچم های سیاه نصب می کنند. او مشاهده می کند هیأت های عزاداری، سینه زنی و زنجیرزنی تشکیل می شود و مردم اشک می ریزند. او شاهد پدیده هایی است که سابقه ای در سایر ایام ندارد، یا در سایر اجتماعات دیده نمی شود. طبعاً این سؤال برای وی مطرح می شود که این مراسم به چه منظوری است؟ چرا باید انسان لباس سیاه بپوشد؟ چرا باید مردم تا پاسی از شب به سر و سینه بزنند؟ چرا باید این همه اشک بریزند؟ معمولاً جواب های ساده ای داده می شود که سیدالشهداء (ع) در راه خدا و اسلام شهید شده اند و باید به یاد آن حضرت اشک بریزیم؛ و یا این که عزاداری برای امام حسین (ع) ثواب دارد؛ آن حضرت روز قیامت ما را شفاعت خواهند فرمود. نوجوانان ما کم و بیش چنین جواب هایی را می شنوند. اما اگر بنده، خودم را در حد جوانی با این پرسش ها فرض کنم، این پاسخ ها برایم چندان قانع کننده نخواهد بود. پرسش هایی را که در این زمینه مطرح می شود، می توان به چهار سؤال تحلیل کرد. سعی ما بر این است که هر یک از این سؤال ها را جداگانه جواب دهیم تا بتوانیم سطح شناخت نوجوانان و جوانان عزیزمان را نسبت به مراسم عاشورا ارتقا بخشیم و فرهنگ عاشورایی را بیش تر روشن کنیم. چرا باید حادثه عاشورا را گرامی بداریم؟ چرا باید خاطره ی حادثه ای را که1360 سال پیش اتفاق افتاده است، زنده کرد و مراسمی به یاد آن خاطره برگزار کرد؟ این رویداد جریانی تاریخی بوده است که زمان آن گذشته است؛ تلخ یا شیرین، هرچه بوده است آثار آن تمام شده است. چرا باید بعد از گذشت نزدیک به چهارده قرن، یاد آن جریان و آن حادثه را زنده نگه داریم و مراسمی برای آن بر پا داریم؟ پاسخ این سؤال، چندان مشکل نیست. برای این که به سادگی می توان به هر نوجوانی تفهیم کرد که حوادث گذشته هر جامعه می تواند در سرنوشت و آینده آن جامعه آثار عظیمی داشته باشد. تجدید آن خاطره ها در واقع نوعی بازنگری و بازسازی آن حادثه است، تا مردم از آن جریان استفاده کنند. اگر حادثه ی مفیدی بوده است و در جای خود منشأ آثار و برکاتی به شمار می رفته است، بازنگری و بازسازی آن نیز می تواند مراتبی از آن برکات را داشته باشد. علاوه بر این، در همه ی جوامع انسانی مرسوم است که به نوعی، از حوادث گذشته خود یاد می کنند؛ آن ها را بزرگ شمرده و به آن ها احترام می گذارند. خواه مربوط به اشخاصی باشد که در پیشرفت جامعه ی خود مؤثر بوده اند، نظیر دانشمندان و مخترعان، و خواه مربوط به کسانی باشد که از جنبه ی سیاسی و اجتماعی، در رهایی ملت خود نقش مؤثری داشته اند و قهرمان ملی بوده اند. همه عقلای عالم برای این گونه شخصیت ها آیین های بزرگداشتی را منظور می کنند. این کار بر اساس یکی از مقدس ترین خواسته های فطری است که خدا در نهاد همه ی انسان ها قرار داده است، و از آن به «حس حق شناسی» تعبیر می کنیم. لذا این خواسته ی فطری همه ی انسان ها است که در برابر کسانی که به آن ها خدمت کرده اند حق شناسی و شکرگزاری کنند، آنان را به خاطر داشته باشند و به ایشان احترام بگذارند. علاوه بر این، یاد آن خاطره ها، در صورتی که در سعادت جامعه تأثیری داشته، می تواند عامل مؤثر دیگری را در زمان بیان خاطره ها بیافریند. در این صورت، گویا خود آن حادثه تجدید می شود. از آن جا که معتقدیم حادثه ی عاشورا حادثه ی عظیمی در تاریخ اسلام بوده است، و نقش تعیین کننده ای در سعادت مسلمان ها و روشن شدن راه هدایت مردم داشته است، این حادثه در نظر ما بسیار ارزشمند است. لذا بزرگداشت و بازسازی این حادثه و به خاطر آوردن آن، موجب می گردد تا بتوانیم از برکات آن در جامعه ی امروز نیز استفاده کنیم. این جواب را به طور کلی می توان در مقابل سؤال نوجوان ها ارائه داد و آنان را قانع کرد که زنده نگه داشتن یاد بعضی از خاطره ها و بازسازی برخی از حوادث که در گذشته اتفاق افتاده است، کار عاقلانه ای است، و ممکن است منافع و مصالحی را برای جامعه تأمین کند. همان طور که اصل آن حادثه تأثیر مفیدی در جامعه ی آن روز داشته، تجدید خاطره و بازسازی آن نیز می تواند آثاری متناسب با خود داشته باشد. در پاسخ به سؤال اول که «چرا باید یاد عاشورا را زنده نگه بداریم؟ » به همین اندازه بسنده می کنیم. چرا برای بزرگداشت عاشورا به روش بحث و گفتگو اکتفا نمی شود؟ سؤال دومی که از تحلیل آن سؤال کلی به دست می آید این است که زنده نگه داشتن یاد عاشورا فقط منحصر به این نیست که انسان سینه زنی و گریه کند، شهر را سیاه پوش کند، مردم تا نیمه های شب به عزاداری بپردازند و حتی گاهی روزها کار و زندگی خود را تعطیل کنند؛ مخصوصاً با توجه به اینکه این امور ضررهای اقتصادی به دنبال دارد. در حال که ممکن است این خاطره ها به گونه ای تجدید شود که ضررهای اقتصادی و اجتماعی کم تری داشته باشد. این سؤال را بر اساس این فرض به این صورت مطرح می کنم که روحیه ی بسیاری از مردم با مسائل اقتصادی و مادی بیش تر سازگار است و مردم به این مسائل بیش تر توجه دارند. در این صورت آنان حوادث را بر اثر منافع یا ضررهای مادی و اقتصادی ارزیابی می کنند. نوجوانی را فرض می کنیم که هنوز تربیت دینی کاملی نیافته است. ممکن است این سؤال به ذهن او بیاید که انجام این قبیل امور ضررهای اقتصادی در پی دارد. تولید کم می شود، وقت اشخاص گرفته می شود، هنگامی که مردم تا نیمه شب عزاداری می کنند، روز بعد توان کار کردن ندارند. دو ماه جامعه باید نوعی سستی و رخوت را بپذیرد، برای این که یاد این حادثه زنده داشته شود. در حالی که راههای دیگری نیز برای بزرگداشت واقعه عاشورا وجود دارد. مثلاً جلسات بحث، میزگرد یا سمینارهایی ترتیب داده شود، و با تماشای بحث و گفتگو خاطره ی این حادثه برای مردم تجدید شود. دیگر دو ماه عزاداری و گریه کردن و بر سر و سینه زدن، چرا باید صورت پذیرد؟ حتی اگر یک مجلس کافی نیست، می توان مجالس متعدد، کنفرانس و کنگره بر پا کرد.

مگر زنده نگه داشتن یک خاطره صرفاً به این است که مردم بر سر و سینه بزنند و خود را اذیت کنند؟ بعد از این که پذیرفتیم زنده داشتن یاد عاشورا و حسین بن علی (ع) برای ما مفید است و در جامعه ی ما اثر مطلوب دارد، سؤال دوم این است که چرا این بزرگداشت باید به این شکل صورت بگیرد؟ در تمام دنیا هنگامی که می خواهند از بزرگان خود به بزرگی یاد کنند، مراسمی تشکیل می دهند، بحث و گفتگو برگزار می کنند؛ اما چرا مراسم بزرگداشت عاشورا باید به این شکل باشد؟ جواب این سؤال تا حدودی از سؤال اول پیچیده تر است. جواب این است که البته بحث درباره ی شخصیت سیدالشهداء (ع)، تشکیل میزگردها، کنفرانس ها، سخنرانی ها، نوشتن مقالات و امثال این قبیل کارهای فرهنگی، علمی و تحقیقات، بسیار مفید و لازم است. و البته در جامعه ما نیز انجام می شود و به برکت نام سیدالشهداء (ع) و عزاداری آن حضرت، بحث، گفتگو و تحقیقات زیادی پیرامون این امور صورت می گیرد و مردم نیز معارف را فرا می گیرند. این فعالیت ها به جای خود لازم است، اما آیا برای این که ما از حادثه عاشورا بهره برداری کامل کنیم، این اقدامات کافی است؟ یا این که امور دیگری نیز مثل همین عزاداری ها به جای خود لازم است؟ جواب دادن به این سؤال متوقف در این است که ما نظری روان شناسانه به انسان بیندازیم و ببینیم عواملی که در رفتار آگاهانه ی ما مؤثر است فقط عامل شناختی و معرفت است یا عوامل دیگری هم در شکل دادن رفتارهای اجتماعی ما مؤثر است. هنگامی که در رفتارهای خود دقت کنیم درمی یابیم که در رفتارهای ما دست کم دو دسته از عوامل نقش اساسی ایفا می کنند. یک دسته عوامل شناختی، که موجب می شود انسان مطلبی را بفهمد و بپذیرد. طبعاً مطلب مورد نظر از هر مقوله ای که باشد، متناسب با آن از استدلال عقلی، تجربی و یا راههای دیگر استفاده می شود. قطعاً شناخت در رفتار ما تأثیر زیادی دارد، اما یگانه عامل مؤثر نیست. عوامل دیگری هم هستند که شاید تأثیر آن ها در رفتار ما بیش تر از شناخت باشد. این عوامل را به طور کلی انگیزه ها، و به تعبیرات دیگری احساسات و عواطف، تمایلات، گرایش ها، میل ها، غرائز و عواطف می نامند. این ها سلسله ای از عوامل درونی و روانی است که در رفتار ما مؤثر است. هرگاه شما رفتار خود را تحلیل کنید، خواه رفتار مربوط به زندگی فردی شما باشد، و خواه رفتار خانوادگی، رفتار اجتماعی، یا رفتار سیاسی شما باشد، می بینید عامل اصلی که شما را به انجام آن رفتار واداشته است همین عوامل تحریک کننده و برانگیزاننده است. مرحوم شهید استاد مطهری دراین مورد تشبیهی داشتند. ایشان رفتار انسان را به خودرو تشبیه می کردند. یک خودرو برای حرکت به دو عامل نیازمند است. عاملی که انرژی مکانیکی را در خودرو تولید کند، تا خودرو به کمک آن بتواند حرکت کند. غیر از انرژی مکانیکی، یک خودرو باید چراغ هم داشته باشد تا راه را بنمایاند و خودرو داخل دست انداز و گودال و پرتگاه نیفتد. اگر در محیط تاریکی موتور خودرو خیلی خوب کار کند و انرژی مکانیکی هم تولید کند، اما راه را نبینم، ممکن است با خطرهای بسیار جدی مواجه شویم.

ممکن است تصادفاتی روی دهد که به قیمت جان راننده و سرنشینان تمام شود. پس خودرو باید علاوه بر داشتن سوخت برای تولید انرژی مکانیکی، چراغ هم داشته باشد تا راه را به ما بنمایاند. همچنین وجود انسان هم به دو نوع عامل نیازمند است. عاملی باید در درون ما باشد تا ما را برانگیزاند. باید هر کاری میلی داشته باشیم تا آن کار را انجام دهیم. باید شور و شوقی نسبت به انجام آن کار پیدا کنیم، علاقه ای نسبت به آن کار داشته باشیم تا بر انجام آن اقدام کنیم. و دیگر این که باید بدانیم به چه دلیل باید این کار را انجام دهیم؟ این کار، برای ما چه فایده ای دارد؟ و چگونه باید آن را انجام دهیم؟ موارد از این قبیل از جمله عوامل شناختی است. این عوامل را باید به دقت مورد مطالعه قرار داد و از طریق تجربه یا استدلال فرا گرفت. لازم است با مراجعه به منابع، متناسب با کاری که می خواهیم انجام دهیم شناختهای لازم را به دست آوریم. اما فقط شناخت کافی نیست تا ما را به حرکت درآورد. عامل روانی دیگری نیاز داریم تا ما را به سوی کار برانگیزاند و به طرف انجام کار سوق دهد. این گونه عوامل را انگیزه های روانی می نامند. اسم های دیگری هم دارد؛ سائقه، احساسات و عواطف و مانند آنها. این عوامل در مجموع، میل به حرکت را در انسان به وجود می آورد، عشق به انجام کار را ایجاد می کند، و شور و هیجان به وجود می آورد. تا این عوامل نباشد کار انجام نمی گیرد. حتی اگر انسان به یقین بداند که فلان ماده ی غذایی برای بدن او مفید است، اما تا اشتها نداشته باشد و یا تا اشتهای او تحریک نشود، به سراغ خوردن آن غذا نمی رود. اگر فرضاً اشتهای کسی کور شود، و یا به بیماری مبتلا شود که اشتها پیدا نکند، هر چه به او بگویند که این ماده ی غذایی برای بدن او خیلی مفید است، تمایلی به خوردن آن پیدا نمی کند؛ پس غیر از آن دانستن باید این میل و انگیزه نیز در درون انسان باشد. مسائل اجتماعی و سیاسی هم همین حکم را دارد. هر چه شخص بداند فلان حرکت اجتماعی خوب و مفید است، تا انگیزه ای برای انجام آن حرکت نداشته باشد حرکتی انجام نمی دهد. می گوید قبول دارم که انجام آن خوب است، اما من باید انگیزه ای داشته باشم، عاملی باید مرا به حرکت درآورد تا آن کار را انجام دهم. حال، بعد از این که پذیرفتیم باید حرکت های آگاهانه و رفتارهای انسانی دو دسته عوامل شناختی و انگیزشی یا عواطف و احساسات لازم است و بعد از این که دانستیم حرکت سیدالشهداء (ع) چه نقش مهمی در سعادت انسان ها داشته است، متوجه خواهیم شد این شناخت خود به خود برای ما حرکت آفرین نمی شود. هنگامی دانستن و به یاد آوردن آن خاطره ها ما را به کاری مشابه کار امام (ع) و به پیمودن راه او وا می دارد که در ما نیز انگیزه ای به وجود آید و بر اساس آن، ما هم دوست داشته باشیم آن کار را انجام دهیم. خود شناخت، این میل را ایجاد نمی کند؛ بلکه باید عواطف ما تحریک شود و احساسات ما برانگیخته شود تا این که ما هم بخواهیم کاری مشابه کار او انجام دهیم. پس تحقق چنین امری نیازمند دو دسته از عوامل است. جلسات بحث و گفتگو و سخنرانی ها می تواند آن بخش اول را تأمین کند، یعنی شناخت لازم را به ما بدهد. اما عامل دیگری هم برای تقویت احساسات و عواطف لازم داریم. البته خود شناخت، یادآوری و مطالعه ی یک رویداد می تواند نقشی داشته باشد، اما نقش اساسی را چیزهایی ایفا می کند که تأثیر مستقیمی بر احساسات و عواطف ما داشته باشد. هنگامی که صحنه ای بازسازی می شود و انسان از نزدیک به آن صحنه می نگرد، این مشاهده با هنگامی که انسان بشنود چنین جریانی واقع شده، یا این که فقط بداند چنین حادثه ای اتفاق افتاده است، بسیار تفاوت دارد.

خود شما می توانید این نکته را در زندگی خود تجربه کنید. چیزی را که مطلع شدید انجام شده، یا انجام می شود، اما وقوع آن را ندیده اید، تأثیر آن نسبت به زمانی که به چشم خودتان دیده اید که آن حادثه واقع شده، تفاوت زیادی خواهد داشت. همه ی ما می دانیم که در این شهر مردم محروم زیادی هستند اما دیدن یک شخص محروم با یک حالت رقت آور می تواند در ما تأثیری ببخشد که صرف دانستن، هیچگاه آن اثر را ندارد. وقتی انسان حالت رقت آور مریضی و یا حالت طفل یتیمی را دید، اثری در روح او ایجاد می شود که هرگز دانستنی ها چنین اثری را نمی تواند داشته باشد. این مطلب را، هم می توانیم در زندگی خودمان تجربه کنیم و هم از منابع دینی استفاده کنیم. اکنون به عنوان مثال داستانی را از قرآن کریم یادآوری می کنم که همه شنیده اید. می دانید که حضرت موسی (ع) از جانب خداوند به کوه طور دعوت شد تا در آن جا عبادت کند. آنچه به مردم گفته شد این بود که ایشان یک ماه در آن جا خواهد ماند. اما اراده ی خدا آن بود که حضرت موسی چهل روز بماند: «و واعدنا موسی ثلاثین لیله و أتممناها بعشر» (1) آن ده روز را مردم نمی دانستند، و این آزمایشی برای قوم بنی اسرائیل بود تا نشان دهد آنان تا چه اندازه در ایمانشان استوار هستند. بعد از این که سی روز تمام شد، بنی اسرائیل نزد هارون ـ که جانشین موسی بود ـ آمدند و پرسیدند چرا برادرت نیامد؟ از تأخیر او معلوم می شود که ما را تنها گذاشته و خود رفته است. مجدداً پرسیدند چرا موسی نیامد؟ از تأخیر او معلوم می شود که ما را تنها گذاشته و خود رفته است. سامری از این فرصت استفاده کرد و آن گوساله را ساخت و مردم را به پرستش گوساله دعوت کرد و گفت: «هذا الهکم و اله موسی»، (2) این خدای شما است و خدای موسی نیز همین است. خدایی که موسی

می گفت من در کوه طور با او مناجات کنم، آن خدایی که موسی را به رسالت مبعوث کرده است، آن خدا همان است که من او را ساخته ام. بسیاری از بنی اسرائیل در برابر گوساله به سجده افتادند و مشغول پرستش آن شدند. خدای متعال در طور به حضرت موسی وحی کرد که در میان قومت چنین جریانی اتفاق افتاده است و در طی این غیبت ده روزه ی تو، مردم گوساله پرست شده اند. حضرت موسی هم شنید اما عکس العملی نشان نداد. ده روز تمام شد و بعد از چهل روز الواح آسمانی را که بر او نازل شده بود برای مردم آورد تا ایشان را به اطاعت از احکام الهی و عمل به شریعت نازل شده دعوت کند. وقتی حضرت برگشت دید مردم گوساله می پرستند. به محض این که دید در حال پرستش گوساله هستند، عصبانی شد، به گونه ای که الواح را به کناری پرتاب کرد: «و القی الالواح و أخذ برأس اخیه یجره الیه» (3) به سراغ برادرش حضرت هارون رفت، و سر او را گرفت و با عصبانیت به سوی خود کشید و از او بازخواست کرد که چرا اجازه دادی مردم گمراه گردند؟ «أفعصیت أمری» (4)، به کل داستان کاری ندارم. منظورم تذکر فرق بین دانستن و مشاهده کردن است. خدا به حضرت موسی از ماجرای گوساله پرستی قوم او خبر داده بود. حضرت موسی نیز در مورد آن هیچ شکی نداشت. زیرا خبری بود که خدا به او داده بود. وقتی خبر را شنید چندان آثار غضب در او ظاهر نشد. اما زمانی که بازگشت و دید که مردم گوساله می پرستند، آشفته شد و نتوانست تحمل کند. به سراغ برادر خود رفت و به او اعتراض کرد. مقصود بیان فرق بین دانستن و دیدن است. خدای متعال انسان را به گونه ای آفریده است که هنگامی که چیزی را می بیند یا مناظری را مشاهده می کند، اثری می پذیرد که هیچ گاه گفته ها، شنیده ها و دانسته ها آن اثر را ندارد. هرگاه صحنه هایی را بسازیم و بازسازی کنیم، خواه در قالب سنتی و یا با استفاده از روش های جدید و به صورت نمایش و فیلم، به گونه ای که جریان عاشورا را برای مردم مجسم کند، بازسازی آن صحنه ها و نشان دادن آن ها اثری دارد که گفتن و دانستن آن ها نمی تواند آن اثر را داشته باشد. نمونه ی این مسأله را شما خود بارها تجربه کرده اید. مکررا حوادث عاشورا را شنیده اید و در ذهن شما جای گرفته است. می دانید امام حسین (ع) روز عاشورا چگونه به شهادت رسید، اما آیا دانسته های شما اشک شما را جاری می کند؟ وقتی در مجالس شرکت می کنید و مرثیه خوان مرثیه می خواند، مخصوصاً اگر لحن خوبی هم داشته باشد و به صورت جذابی داستان کربلا را برای شما بیان کند، آن گاه می بینید که بی اختیار اش

ک شما جاری می شود. این شیوه می تواند در تحریک احساسات شما تأثیری داشته باشد که خواندن و دانستن چنان اثری را ندارد. به همین نسبت آنچه دیده می شود به مراتب مؤثرتر از شنیدنی ها است. منظور از این توضیحات آن بود که ما علاوه بر این که باید بدانیم چرا ابی عبدالله قیام کرد، و بدانیم که چرا مظلومانه شهید شد، باید این مطلب به گونه ای بازسازی شود تا حتی المقدور بهتر بشنویم و ببینیم تا عواطف و احساسات ما برانگیخته تر شود. هر اندازه این ها در برانگیخته تر شدن عواطف و احساسات ما مؤثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگی ما مؤثرتر خواهد بود. بنابراین صرف بحث و بررسی عالمانه ی واقعه ی عاشورا نمی تواند نقش عزاداری را ایفا کند. باید صحنه هایی در اجتماع به وجود آید که احساسات مردم را تحریک کند. همین که صبح از خانه بیرون می آیند می بینند شهر سیاه پوش شده است، پرچم های سیاه نصب شده است، خود این تغییر حالت، دل ها را تکان می دهد. گرچه مردم می دانند فردا محرم است، اما دیدن پرچم سیاه اثری را در دل آن ها می گذارد که دانستن این که فردا اول محرم است آن اثر را نمی گذارد. راه انداختن دسته های سینه زنی با آن شور و هیجان خاص خود می تواند آثاری را به دنبال داشته باشد که هیچ کار دیگر آن آثار را ندارد. پس سؤال دوم این بود که چرا خاطره سیدالشهداء (ع) را فقط با بحث و گفتگو، سخنرانی، تشکیل میزگرد و نظایر آن زنده نگه نمی داریم؟ چرا باید عزاداری کرد؟ جواب این است که این صحنه ها باید به وجود بیاید که غیر از عامل شناخت، احساسی ـ عاطفی نیز در ما تقویت شود. اگر این عواطف تحریک شود، آن گاه می تواند اثر کند. نمونه ی چنین تأثیری را می توانید در زندگی فردی و نیز زندگی اجتماعی خود بیابد. به خصوص در این سی ـ چهل سال اخیر که حرکت حضرت امام قدس سره علیه دستگاه طاغوت و کفر شروع شد. ملاحظه کردید که در ایام محرم و صفر نام سیدالشهداء (ع) و عزاداری سیدالشهداء (ع) مردم را به حرکت وادار می کرد. این شور و هیجان جز در ایام عاشورا پیدا نمی شود و جز با همین مراسم سنتی عزاداری یا نظایر آن حاصل نمی شود؛ باید عمل کرد. و رفتاری نشان داد که احساسات و عواطف مردم را تحریک کند، آن گاه اثر بخش خواهد بود. این جا است که متوجه می شویم چرا

امام قدس سره بارها می فرمود آنچه داریم از محرم و صفر داریم. (5) چرا این همه اصرار داشت که عزاداری به همان صورت سنتی برگزار شود؟ (6) چون در طول سیزده قرن تجربه شده بود که این امور نقش عظیمی در برانگیختن احساسات و عواطف دینی مردم ایفا می کند و معجزه می آفریند. تجربه نشان داد که بیش تر پیروزی هایی که در دوران انقلاب و یا در دوران جنگ در جبهه ها حاصل شد، در اثر شور و نشاطی بود که مردم در ایام عاشورا و به برکت نام سیدالشهداء (ع) حاصل می کردند. این تأثیر کمی نیست. با چه قیمتی می شود چنین عاملی را در اجتماع آفرید که این همه شور و حرکت در مردم ایجاد کند؟ این همه عشق مقدس بیافریند، تا جایی که افراد را برای شهادت آماده کند؟ اگر بگوییم در هیچ مکتب و یا در هیچ جامعه ای چنین عاملی وجود ندارد، سخن گزافی نگفته ایم. پس این که باید غیر از بحث و گفتگو کار دیگری برای بزرگداشت حادثه ی عاشورا انجام داد، کاری که در برانگیختن احساسات و عواطف مؤثر باشد، روشن شد. جواب کلی سؤال این است که انسان فقط به شناخت مجهز نگردیده است. علاوه بر شناخت، نیروی دیگری به نام انگیزش ها و هیجانات وجود دارد که عامل آن، احساسات و عواطف است. این عوامل نیز باید تقویت شود تا نقش خود را ایفا کند. برنامه های عزاداری از جمله ی این عوامل است.

نوشته :  آیت الله مصباح یزدی

گردآوری: داریوش خادمی گوجانی(dkhademy56@gmail.com)


  

92/8/14
11:16 ص

کربلا

کربلا

زمانه داشت به دل اضطراب عاشورا  
شکست خواب زمین در شتاب عاشورا

شفق دمید و گریبان صبحدم زد چاک  
شکفت در دل خون آفتاب عاشورا

غبار حادثه پیچید در هوای خطر  
گرفت دامن پر پیچ و تاب عاشورا

در آن دیار که توفان فتنه بر می‏خاست  
به خون نشست گل انقلاب عاشورا

فغان که لرزه بر ارکان آسمان افکند  
صدای العطش و آب، آب عاشورا

خادمی


  

92/7/11
9:13 ص

آب را گل نکنیم
در فرودست انگار کفتری می خورد آب
یا که در بیشه ای دور سیره ای پر می شوید
یا در آبادی کوزه ای پر می گردد
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان می رود پای سپیداری تا فروشوید اندوه دلی
دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب
زن زیبایی آمده لب رود
آب را گل نکنیم
روی زیبا دوبرابر شده است
چه گوارا این آب
چه زلال این رود
مردم بالا دست چه صفایی دارند
 چشمه هاشان جوشان گاوهاشان شیرافشان باد
من ندیدم دهشان
بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست
 ماهتاب آنجا می کند روشن پهنای کلام
بی گمان در ده بالا دست چینه ها کوتاه است
 مردمش می دانند که شقایق چه گلی است
 بی گمان آنجا آبی آبی است
 غنچه ای می شکفد اهل ده باخبرند
چه دهی باید باشد
 کوچه باغش پر موسیقی باد
 مردمان سر رود آب را می فهمند
گل نکردنش ما نیز
 آب را گل نکنیم 

nasiri

 


  

92/7/8
9:47 ص

دخترم با تو سخن می گویم ‏ 
زندگی درنگهم گلزاریست ‏ 
و تو با قامت چون نیلوفر،شاخه ی پر گل این گلزاری ‏ 
من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم ‏ 
گل عفت ، گل صدرنگ امید ‏ 

صدف حجاب
دخترم...
گنج شرف ، معدن الماس حیا ،

 

موجب عزت زهرا (س... )

بشنو حرف پدر :

 

 زیور و زینت دین باش

 

تو با حفظ حجاب...

فاش و بی پرده بگویم که حجاب :

 

صدف گوهر زیبای زن است...

مطهره نصیری

 


  

92/7/7
12:50 ع

 

 

خوشترین نغمه ی توحید نماز است ، نماز

جلوه ی دولت جاوید نماز است نماز

آسمان شرف و معرفت و عزت را

قمر و اختر و خورشید نماز است نماز

سبب محو کدورت ز سرا پرده ی دل

مایه ی رونق امید نماز است نماز

 

  

 

ایمان ما این است که نماز، زیباترین لحظه     زندگی است.

  

 ایمان ما این است که نماز، مسیر حرکت دنیاست.

 ایمان ما این است که نماز، بالاترین جلوه عبادت است.

نصیری


  

92/7/4
10:56 ص

 

ای قوم بــــــه حج رفتـــــه کجایید کجاییــــد؟

       معشوق همیـــــــن جاست بیاییــــد بیاییــد

              معشوق تـــــو همسایه و دیـــوار بـه دیـــوار

                در بادیــــه سرگشته شما در چــــه هوایید؟

                    گـــــر صــورت بــــی صورت معشوق ببینیــد

                        هم خواجه و هم خانـه و هم کعبه شمایید

                             ده بــــار از آن راه بـــــــدان خانـــــــه برفتیـد

                                  یـک بــــــار از ایــــــن خانه بر این بام بـرآیید

                                        آن خانه لطیفست نـــشان هـــــاش بگفتیـد

                                               از خواجــه ی آن خانه نشانـــــی بنــماییـد

                                                   یـک دستـــــه ی گل کو اگر آن باغ بــدیدیــد

                                                      یک گوهر جــــان کــو اگـــــر از بحر خداییـــد

                                                         با ایــــــن همـه آن رنج شما گنج شما بـاد

                                                           افسوس که بــر گنــج شما پــــرده شماییـد

 

                                        nasiri


  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
صفحات اختصاصی
 
لوگوی دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ